تحولات منطقه

شهید منصور علیخانی یکی از شهدای شاخص دفاع مقدس در استان کردستان است. او که از ابتدای پیروزی انقلاب و پیش آمدن بحث ضدانقلاب و جدایی طلب‌ها تا پایان دفاع مقدس در جبهه‌ها حضور داشت، بارها تا مرز شهادت پیش رفت و خدمات بسیاری از خود برجای گذاشت

فرماندهی که جلوتر از نیروهایش به عملیات ورود می‌کرد
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین شهید منصور علیخانی یکی از شهدای شاخص دفاع مقدس در استان کردستان است. او که از ابتدای پیروزی انقلاب و پیش آمدن بحث ضدانقلاب و جدایی طلب‌ها تا پایان دفاع مقدس در جبهه‌ها حضور داشت، بارها تا مرز شهادت پیش رفت و خدمات بسیاری از خود برجای گذاشت. شهادت منصور در تیرماه ۱۳۶۷ و تنها چند روز مانده به پذیرش قطعنامه ۵۹۸، باعث شده بود او مدت زمان زیادی در جبهه‌های دفاع مقدس حضور داشته باشد. برهمین اساس بسیاری از رزمندگان خطه غرب و شمالغرب، او را می‌شناختند و مجاهدت‌هایش در میدان رزم را به یاد دارند. خدمات شهید علیخانی به حدی بود که سال‌ها پس از شهادتش، فرمانده وقت سپاه بیت‌المقدس استان کردستان، در سالگرد شهادتش پیامی را صادر کرد تا یادکردی از این سردار گمنام جبهه کردستانات باشد. در گفت‌وگویی که با رمضان علیخانی برادر شهید انجام دادیم، به مرور خاطرات وی پرداختیم.

چه نکاتی در زندگی شهید علیخانی وجود دارد که ایشان را خاص می‌کند؟
شاید اینطور بتوانیم بگوییم که منصور بخش عمده‌ای از عمرش را در جبهه‌های جنگ گذرانده بود. برادرم متولد سال ۱۳۴۲ در روستای محمدآباد کامیاران بود. سال ۵۷ که بحث انقلاب پیش آمد، ۱۵ سال داشت. از همان زمان وارد جریان انقلاب شد تا سال ۶۷ تقریباً ۱۰ سال مداوم حالت رزمندگی و جهاد داشت. منصور موقع شهادت ۲۵ سال داشت. در حالی که ۱۰ سال از عمرش را در مناطق عملیاتی گذرانده بود.

در آن یک دهه فعالیت جهادی در چه عملیات‌هایی شرکت کرده بود؟
ایشان در اغلب عملیاتی که در خطه کردستان علیه ضد انقلاب انجام گرفت حضور داشت. برادرم بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب جزو نیروهای مردمی بود، اما بعد به عضویت سپاه درآمد و دیگر کارش شده بود حضور در مناطق عملیاتی. شجاعتش باعث شد به فرماندهی گروهان ویژه نبی اکرم (ص) انتخاب شود و بعد از آن در بیشتر عملیات‌ها از جمله درگیری با گروهک‌ها در روستاهای بانه، مریوان، هزار قله، محور نیر، سنگ سفید، محراب و قله شاهو حضور داشته باشد. شهید یک مدتی هم به عنوان مسئول ستاد شهید چمران شاه‌کو برگزیده شد و یک سال هم آنجا فعالیت می‌کرد. اهل کار فرهنگی هم بود و در همین سمت (مسئول ستاد شهید چمران شاه کو) باعث شد حدود ۵۰ نفر از مردم روستا به عضویت بسیج درآیند.

خود شما هم در مناطق عملیاتی برادرتان را همراهی می‌کردید؟
بله، مدتی با ایشان همرزم بودم. غالباً منصور فرمانده بود و من و باقی بچه‌هایی که برادرم را همراهی می‌کردیم از او تبعیت داشتیم.

در میدان رزم برادر را چطور آدمی شناختید؟
شجاعت و روحیه خستگی ناپذیر منصور یک نکته بارز او در میدان جنگ بود. همیشه در عملیات مختلف خودش صف اول قرار می‌گرفت. چون معتقد بود نیروها دست فرمانده امانت هستند و باید از آن‌ها محافظت کنیم. اغلب فرماندهان دفاع مقدس ستاد نشین نبودند. به نیرو نمی‌گفتند برو جلو. خودشان جلو می‌رفتند و به نیرو می‌گفتند حالا پشت سر من بیا. یادم است یکبار به منصور گفتیم: شما فرمانده هستید چرا نیروها را جلو نمی‌فرستید؟ گفت: آن‌ها امانتی در دست من هستند و باید از آن‌ها مراقبت کنم.

چه خاطراتی از همراهی برادر در میدان جنگ دارید؟
در مقطعی من همراه منصور و تعدادی از رزمنده‌ها در منطقۀ هزار قلّه شهرستان مریوان بودیم. سرمای هوا و بارش سنگین برف بچه‌ها را خیلی اذیت می‌کرد. خصوصاً که آذوقه هم نرسیده بود و اوضاع را برای ما بدتر کرده بود. حدود ۴۰ روز در چنین شرایطی ماندیم. شرایط طاقت فرسایی که اگر ایمان بچه‌ها نبود یک روزش هم می‌توانست آدم را از پا دربیاورد. در آخرین لحظاتی که قرار شد خط را به گروه دیگری تحویل دهیم و به عقب برگردیم، خبر رسید که نیروهای دشمن به یکی از خطوط ما حمله کرده‌اند و نیروهای مستقر در خط به شدّت درگیر هستند. آنجا نیاز به نیروی کمکی داشتند. اعلام شد هر گردانی که آمادگی بیشتری دارد، برای کمک برود. منصور بلافاصله بچه‌ها را جمع کرد و گفت: «برادران عزیز، می‌دانم شما در این مدّت چه قدر تلاش کردید و چه سختی‌هایی را تحمّل کردید. خودتان بهتر می‌دانید، ما نزدیک‌ترین گروه به نیروهایی هستیم که با دشمن درگیرند، قضاوت را به خودتان واگذار می‌کنم، آیا انصاف است به عقب برگردیم و همرزمان‌مان در خطّ اوّل زیرِ آتش دشمن باشند؟» بعد گفت که من نمی‌خواهم کسی با زور بیاید. شما آزادید که بیایید یا برگردید خانه. به من هم اشاره کرد و گفت که من و برادرم می‌مانیم باقی شما مختار هستید. تا آن لحظه کسی نمی‌دانست که ما برادر هم هستیم.

یعنی به کسی نگفته بود که شما برادر ایشان هستید؟
نه نگفته بود. هیچ فرقی هم بین من و باقی نیروها نمی‌گذاشت. بلکه شاید از من بیشتر هم کار می‌کشید. خلاصه آن روز وقتی من و منصور به طرف ماشین حرکت کردیم تا به کمک نیروهای خط مقدم برویم، باقی بچه‌ها تکبیر گفتند و به ما ملحق شدند. رفتیم و طی یک نبرد جانانه محاصره دشمن را شکستیم و یکی از قله‌هایی اشغالی را هم پس گرفتیم. این خاطره هیچ وقت از ذهن من پاک نمی‌شود.

شهادت برادرتان چطور رقم خورد؟
برادرم یازدهم تیرماه ۱۳۶۷ در درگیری روستای تنگی سر به شهادت رسید. آنجا هم خودش در صف اول درگیری بود و تا آخرین فشنگ مقابل گروهک‌ها و ضد انقلاب جنگید و عاقبت به شهادت رسید. پیکرش را به زادگاهش برگرداندند و در کامیاران کنار دیگر شهدای دفاع مقدس به خاک سپرده شد.

منبع: روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.